سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ترس با نومیدى همراه است ، و آزرم با بى بهرگى همعنان ، و فرصت چون ابر گذران . پس فرصتهاى نیک را غنیمت بشمارید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :3
کل بازدید :233654
تعداد کل یاداشته ها : 133
103/1/9
2:42 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
صادق مصلحی[38]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

خون شهید محمد حسین مصلحی وادقانی را منافقانی بر زمین ریختند که ایرانی بودند و فارسی زبان و ظاهرا مسلمان. نظام آخوندی و سپاه و حوزه های علمیه را دشمن درجه یک خود می دانستند و با دشمنان نظام دوستی محکم داشته و دارند. اجازه نخواهم داد دوباره منافقانی که خود با نظام و اسلام دشمنی دارند با نام دفاع از دموکراسی خون این شهید را پایمال کنند.

بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت 10از کنار عوارضی فین سوار اتوبوس سیرجان شدم به سمت کرمان یزد اتوبوس عوض شد و به سمت کرمان ادامه مسیر دادم اتوبوسی که به سمت سیرجان می رفت کنار جوانی نشستم که خیلی زود با هم صمیمی شدیم ونزدیک به سه ساعت با هم صحبت کردیم معلوم بود که روحیات نزدیکی داریم که این مدتی که همه خواب بودند ما صحبت می کردیم ساعت دو صبح بود که از هم جدا شدیم بدون اینکه از نام و نشان هم بپرسیم

ساعت هشت صبح کرمان بودیم  

 

رفتم حوزه علمیه و نماینده هجرت اول کار گفت هیچ جایی نداریم زنگ بزنید اگه جایی بود خودتون برید رفتم سراغ تلفن زنگ زدم به یکی تا زنگ بزنه به یکی دیگه تا ببینیه جایی هست؟گفت صبر کن تا شمارش رو بهت بدم برگشتم پیش نماینده هجرت .گفت منوجان چند نفر می خوان حاضری؟ گفتم فرق نمی کنه هر جا بگی می رم.گفت تو نقشه ببین کجاس بعد نگی اینجا کجا بود که منو فرستادی .گفتم نترس هر جا باشه می رم.به همراه دو نفر دیگه از روحانی هایی که اونا زودتر از من اومده بودند تصمیم گرفتیم بریم منوجان.

ساعت یک و نیم اتوبوس از کرمان حرکت کرد هر چند ولوو بود ولی آرام می رفت مسیر 423 کیلومتری رو شش ساعت طول کشید تا برسیم .شهر منوجان خاموش و ساکت و خلوت بود. کنار میدون شهر که پیاده شدیم نمی دونستیم باید کدوم یک از این خیابانهایی که انتهای اونم پیدا نیست باید بریم . خدا خیر بده به جوونی که ماشین منتظرش بود وقتی دید ما سرگردانیم گفت کجا می رید شما رو برسونم ؟احساس کردیم مردم منوجان مهمان نواز و مهربان هستند.و بعد متوجه شدیم که همینطور هست بعد از نیم ساعت جستجو بالاخره کانون مهدویت روپیدا کردیم و روحانی هجرت هم آمد.کانون مهدویت یه اتاق بود کنار مسجد صاحب الزمان که مرکز فعالیتهای فرهنگی مسجد به حساب می اومد.

شام نذری بود و منزل شب اول هم مهمانسرای جهاد کشاورزی .یک خانه با مبلمان کامل کنار باغی که درختان مختلف انبه و پرتقال و سدر و نخل به ردیف و منظم کاشته شده بود.

صبح برگشتیم کانون مهدویت تا ببینیم کجا باید بریم بناشد همون مسجد نماز بخونم و در مدارس هم فعالیت کنم .دو نفر دیگر هم در دو مسجد دیگر و محل استقرار ما هم خانه معلم شهر که نزدیک همان مسجد بود.ظهر که نماز تمام شد در راه برگشت یک بطری دوغ گرفتم تا بشه غذای تند و شور این منطقه را خورد وقتی وارد خانه معلم شدم دیدم جمع سه نفری ما شده شش نفر سر سفر که نشستیم روحانی  و امام جمعه موقت به همراه نفر هفتم هم آمدند

 

اینهم یک عکس از ساعت آفتابی برای تعیین اوقات شرعی در کرمان