سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردی به پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : «ای رسول خدا ! به من کاری بیاموز که چون انجامش دهم، خدا در آسمان، وزمینیانْ دوستم بدارند» .حضرت فرمود : «به آنچه نزد خداوند است، رغبت کن، تا خداوند دوستت بدارد و به آنچه نزد مردم است، بی میلی نشان بده، تا مردمْ دوستت بدارند» [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :76
بازدید دیروز :13
کل بازدید :237574
تعداد کل یاداشته ها : 133
103/9/3
10:43 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
صادق مصلحی[38]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

خون شهید محمد حسین مصلحی وادقانی را منافقانی بر زمین ریختند که ایرانی بودند و فارسی زبان و ظاهرا مسلمان. نظام آخوندی و سپاه و حوزه های علمیه را دشمن درجه یک خود می دانستند و با دشمنان نظام دوستی محکم داشته و دارند. اجازه نخواهم داد دوباره منافقانی که خود با نظام و اسلام دشمنی دارند با نام دفاع از دموکراسی خون این شهید را پایمال کنند.

مردی که کنار دستم نشسته بود گفت عجب روزگاری شده ؟نه حیایی مونده نه غیرتی ببین با چه ریخت و قیافه ای اومدن تو اتوبوس نشستن منظورش چند تا دختری بودن که بدون روسری تو اتوبوس با چند تا پسر می گفنتن و می خندیدن. اتوبوس که نزدیک عوارضی رسید یکی از دخترا گفت بچه ها روسری سر کنید داریم به واتیکان نزدیک می شیم یکیشون گفت هیچ کجا مثل تهران نمیشه

مسافرین قمی که پیاده شدند تعدادی مسافر از قم سوار اتوبوس شدند از جمله یه روحانی که از لحظه ورود نگاهش کف اتوبوس بود انگار میدونست چه افرادی با چه تیپ و قیافه ای تو اتوبوس نشستن یکی از دخترا که صندلی جلو نشسته بود گفت :سلا م حاج  آقا.روحانی بدون اینکه سرش رو بلند کنه جواب داد و رد شد از حالت صورتش ناراحتی خونده میشد دختری که سلام کرده بود کنار یه پسر نشسته بود و تقریبا تمام موهای سرش پیدا بود فقط یه شال موهای وسط سرش رو پوشونده بود که اونم نزدیک قم سرش کرد  اتوبوس که حرکت کرد دخترایی که عقب نشسته بودند با بهونه وبی بهونه می اومدند جلو و یه کم با هم شوخی می کردند وبرمی گشتن عقب گاهی راننده و کمک راننده هم توشوخیای اونا شرکت می کردن و خلاصه یه حالی بهم می دادن .

چند دقیقه بعد از حرکت اتوبوس روحانی رفت جلو و آهسته کنار گوش راننده یه چیزی گفت که نفهمیدم چی بود اما با پاسخ راننده فهمیدم که گفته به این خانما بگو روسریاشون سر کنن .

راننده با صدای بلند گفت حاج آقا برو بشین اینا که گوش به حرف نمی دن .

روحانی اما ناامید نشد روکرد به پسری که جلو نشسته بود و گفت:ببخشین مزاحم میشم ظاهرا شما با این خانما یه نسبتی دارین از شما خواهش می کنم بهشون بگین که روسریهاشون درست سر کنن .دختری که کنار پسر نشسته بود روسری خودش رو کاملا بلند کرد وبعد دوباره روی سرش گذاشت و گفت خوبه حاج آقا معلوم بود که هیچ فرقی نکرده و فقط می خواست مسخره کرده باشه روحانی گفت ببین دختر خانم  اینجا مردای نامحرم هستن شما باید فرهنگ و عقاید و قانون جامعه رعایت رو کنید .پسر گفت :ما این فرهنگ رو قبول نداریم این قانون رو قبول نداریم .دختریکه کنارش نشسته بود ادامه داد ما هم حق داریم آزاد باشیم هر جور دلمون می خواد لباس بپوشیم

روحانی گفت اگه من یه سیلی بزنم تو گوش شما بعد بگم  دوست دارم  شما قبول می کنید؟یا یه نفر باصدای بلند اواز بخونه بعد بگه آزادم می خوام بخونم شما قبول می کنید؟ یا یکی مدام سیگار بکشه بعد بگه آزادم می خوام راحت باشم شما می پذیرید؟

دختر گفت من این حرفا و فلسفه بافی ها سرم نمی شه دوس دارم اینجوری لباس بپوشم

صحبت که به اینجا رسید روحانی گوشی همراهش رو در آورد و اونرو برای عکس گرفتن آماده کرد. دختر و پسر با تعجب نگاه می کردن و قبل از اینکه حرفی بزنن روحانی چند تا عکس از اونا گرفت .بعد گفت اجازه میدید که ؟دختر گفت نه کی به شما اجازه داد عکس بگیری؟روحانی گفت کی به شما اجازه داد اینجوری لباس بپوشی ؟ اگه شما دوس داری که آزاد باشی هر جور دلت می خواد لباس بپوشی منم دوست دارم عکس بگیرم .عکس گرفتن من چه ضرری به شما می زنه ؟. بعد گفت باشه حالا که اجازه نمی دید پس من هم بیش از این مزاحم نمی شم.

روحانی برگشت سر جاش نشست اما دیگه از رفت و آمد وخنده ها وشوخی ها خبری نبود پسری که جلو نشسته بود رفت پیش روحانی و گفت حاج آقا ببخشید قصد جسارت نداشتیم . روحانی گفت باشه من که حرفی نزدم الان هم وسط راهرو ایستادید که درست نیست برید سر جای خودتون بنشینید و اگه دوست داشتید به حرفای من فکر کنید. پسر که رفت حاج آقا مشغول تماس گرفتن شد.

زمزمه های تایید  و تحسین کار روحانی به گوش می رسید مردی که کنارم نشسته بود گفت خدا خیرش بده ساکت شدن  کاش گوش به حرفش می دادن روسریاشون رو هم سرشون می کردن.

اتوبوس که به کاشان رسید اولین ایستگاه روحانی از ماشین پیاده شد یه ماشین گشت امنیت اخلاقی هم یه کم جلوتر ایستاده بود چند لحظه بعد یه پلیس اومد بالا و رو کرد به دختر و پسر وگفت شما باید همراه ما بیاید .

از شیشه که  نگاه کردم  دیدم روحانی  و یه افسر پلیس کنار هم ایستادن ومشغول بلوتوث کردن هستن


87/1/17::: 4:16 ع
نظر()
  
  

در طول تاریخ همیشه خاطره قیام امام حسین الهام بخش جهاد در راه خدا ودین او و ستیز با ظلم و ظالم بوده است و واعظان و مبلغان شیعی وظیفه خود می دانسته اند که با بر انگیختن احساسات پاک دوستداران اهل بیت آنان را متوجه سیره و اهداف معصومین کنند .

مراسم عزاداری در حقیقت فرصتی است تا شیعیان محبت اباعبدالله را در درون خود شعله ور کرده و با یاد آوری مصایب آنحضرت کینه قاتلان و دشمنان ایشان را در وجود خود تازه نگه دارند تا در صحنه اجتماع در دفاع از حق و مبارزه با طاغوت با تمام وجود آماده جان فشانی باشند .

در مکتب اهلبیت، محبت خدا و پیامبر در کنار برائت و بیزاری از دشمنان خدا و پیامبر معنی می یابدکه دستوری قرانی است و محبت ذوی القربی هم با کینه قاتلان و دشمنان آنها کامل می شود.

اگر چه کسانی که دستشان به خون حسین ابن علی آلوده شد اکنون به درک واصل شده اند. اما هنوز کسانی که به کار ایشان راضی هستند وجود دارند و شیعیان تا زمانی که تفکر یزیدی در جامعه حضور داشته باشد یاد قیام حسینی را زنده نگه خواهند داشت و این تقابل حق و باطل را برای الگو دهی به انسانهای حق جو و حق پرست حفظ خواهند کرد .

اقامه عزا بر حسین و فرزندان ویاران مظلومش وسیله ایست برای زنده نگه داشتن هدف حسین ابن علی که همان حفظ اساس اسلام بود چرا که اگر حاکمیت جامعه اسلامی به دست کسی باشد که با احکام دین سر جنگ دارد چندی نمی گذرد که حتی نامی از دین هم نمی ماند پس حسین برای زنده شدن و حفظ دین جدش باید قیام کرده و با کمک کسانی که به او وعده یاری داده اند به جریان غصب خلافت پیامبر پایان دهد ولی افسوس که فرزندان مردمی که پدرش را بعد از پیامبر یاری نکردند اینبار نه تنها او را یاری نکردند بلکه با شمشیر به استقبال او رفتند .

چرا چنین شد ؟

این لکه ننگی است که هرگز از دامان تاریخ پاک نخواهد شد .


86/11/14::: 5:13 ع
نظر()
  
  

سلام بر حسین، شهید مبارزه با طاغوت و لعنت خدا بر قاتلان و
ظالمان بر او و خاندانش

یکی از افتخارات شیعیان اینست که تا توانسته اند درمقابل
حاکمان جور سر تسلیم فرود نیاورده اند و هر گاه احساس کرده اند که برای حفظ دین و
گسترش اسلام باید بر علیه سلاطین ستمکار قیام کرد از بذل جان و مال دریغ نکرده اند واین سیره را از امام خود حضرت
اباعبدالله الحسین آموخته اند

حسین بن علی وقتی احساس کرد که برای احیای اسلام لازم است
با حاکمی که با نام خلیفه رسول خدا بر مسند حکومت تکیه زده اما با اساس اسلام
دشمنی دارد واز کشتن فرزند پیامبر هم ابایی ندارد نبرد کند به سوی شهادت قدم
برداشت وجان خود و فرزندان واصحاب خود را در راه احیای دین فدا کرد و خانواده خود
را در این مسیر همراه خود برد تا پیام آور خون او باشند

پس از او فرزندانش(امام سجادو امام باقر وامام صادق و....علیهم
السلام ) با زنده نگه داشتن یاد عاشورا ادامه دهنده راه او بودند و با گریه خود بر
مظلومیت حسین هدف اورا برای مردم تبیین می کردندو به شیعیان خود هم دستور می
دادندکه برای مصایب اباعبدالله شعر بگویند ومجالس گریه برپا کنند .

اما بدعت بودن این عزاداریها ادعایی باطل است که از روی جهل
و عناد با طریق اهل بیت عنوان می شود و هیچ دلیل علمی هم ندارد و تنها چیزی که
دستاویز مدعیان ومخالفان هست رفتار غلط برخی است که همیشه مورد اعتراض علمای شیعه واقع شده است .

ثوابی که روایات برای گریه بر مصایب اباعبدالله بیان
کرده اند بخاطر تاثیریست که این گریه بر فرد وجامعه دارد نه اینکه هر گریه ای ثواب
زیاد داشته باشد چرا که عمر سعد و کوفیان اولین کسانی بودند که بر حسین گریه کردند اما این گریه ها هیچ نفعی
برایشان نداشت چون هیچ تاثیر عملی بر
رفتار شان نداشت

86/10/23::: 2:2 ص
نظر()
  
  
 

جمع بندی بحثی که نزدیک به سه ماه در کلوب اهل سنت وعرفان بین من و اعضای اهل سنت در جریان بود

با توجه به آیه مورد استناد وروایاتی که از پیامبر رسیده مسح بر پا صحیح و مشروع است

آیه :فاغسلو وجوهکم و ایدیکم (بشویید صورت و دستهایتان را )وامسحوا بِرُؤُسِکُمْ

و ارجلکم الی الکعبین(و مسح کنید قمستی از سر و پاهایتان را)

در این آیه ارجلکم عطف بر محل« رُؤُسِ» است_ که نزدیک تر است _و اینکه عطف بروجوه باشد_که با فاصله آمده_ ترجیح بدون دلیل است .به هر حال عطف بر« رُؤُسِ »هم صحیح است که استدلال به آیه را باطل می کند چون نمی توان گفت که تنها احتمال در این آیه اینست که «ارجلکم» عطف بر «وجوهکم» شده نه «روسکم».

روایات :برخی روایاتی که مورد استناد اهل سنت می باشد از نظر سندی ایراد داشته مثل روایتی که در سنن ابن ماجه آمده که ابی اسحاق از ابی حیه  از حضرت علی نقل می کند و برخی از نظر دلالتی کافی نیست مثل روایاتی از عبد الله عمر نقل شده و عبارت آن اینست«ویل للاعقاب من النار» .

علاوه بر اینکه این چند روایت در مقابل روایات بسیاری قرار می گیرد که مسح بر پا را تایید می کند اگر مایلید به این روایات مراجعه کنید

( حدیث رفاعةبن رافع)سنن ابن ماجه ج1 باب 57ح460رقم 453 –سنن ابی داودرقم 730 –سنن نساییرقم 1124-سنن دارمی1295-

حدیث ابی الاسود« ابن حجر عسقلانی رجال این روایت را ثقه دانسته» )الاصابه ج1ص185ش843

حدیث ابی مطر«ابن حبان وی را در ردیف ثقات ذکر کرده»)مسند احمد مسند العشرة رقم 1285

-حدیث حمران)مسندابی شیبه ج1ص18مسنداحمد رقم 391 کنز العمال نظیر همین حدیث آمده ص442ش26886

حدیث ابومالک اشعری)مسند احمد21825

حدیث ربیع« الزواید اسناد این حدیث را حسن دانسته»)سنن ابی ماجه ج1ص156ش 458رقم 451مسنداحمدرقم 25773-

-تفسیر طبری جزء 6ص82-

نظر صحابه وتابعین:علاوه بر اینها از 25 نفر از صحابه وتابعین نقل شده که مسح پا واجب است نه شستن (حکم الارجل فی الوضوءص63و68)


86/9/12::: 11:36 ع
نظر()
  
  

واقعیت تلخی که ای کاش افسانه بود پس از وفات پیامبر رخ داد که مسیر رو به پیشرفت جامعه را به سوی پستی و برگشت به جاهلیت سوق داد

 از بعثت پیامبر و حرکت حیات بخش او انتظار می رفت حتی با رفتن او  جامعه اسلامی  به سوی تعالی و تکامل پیش رود و حکومتها با ادامه سیره حکومت پیامبر در ابعاد مختلف  به  تعمیق و توسعه دینداری در جامعه اسلامی و کل جهان  اقدام کنند به صورتی که با ادامه جهاد با دشمنان خدا و تبلیغ دین برای مردم و آموزش و تعلیم  مسلمانان توحید در جهان حاکم شده وعدل بین مسلمانان برقرار شود وتمامی افراد جامعه  ایمان وعمل صالح در زندگیشان پیاده شود

اما دیدیم که چنین اتفاقی نیافتاد وجامعه مسلمین بزودی دچار فتنه های بزرگی شدند که در آن افراد زیادی از بزرگان قربانی شدند و اختلافات وانحرافات و کینه های بسیار بوجود آمد شورش مردم بر خلیفه سوم پس از بیست و پنج سال و جنگ بین مسلمانان در زمان خلیفه چهارم که دراولی همسر رسول خدا به همراه صحابه بزرگ او رو در روی خلیفه رسول خدا و دیگر صحابیان  قرار گرفتند و جنگهای صفین- که خلیفه چهارم به جنگ  حاکم منصوب خلفای قبلی رفت- و نهروان- نبرد خلیفه با قاریان قران- که در آنها جمع زیادی از مسلمانان کشته شدند

از همه بدتر به دست گرفتن حکومت بر مسلمین توسط معاویه و فرزندش که به حقیقت به خاطر دشمنی با علی منافق بودند می باشد. حکومتی عاری از هر گونه شوری و عدالت و مملو ازفساد و جنایاتی که در این دوران به وقوع پیوست و لکه های ننگینی بر کتاب تاریخ اسلامی شکل داد از کشته شدن صحابیان بزرگوار پیامبر چون حجر و اصحابش به جرم دوستی علی گرفته تا  شهادت مظلومانه نواده پیامبر که غریبانه در جمع مسلمانان بلکه بدست مسلمانان و پیروان دین جدش و بدستور حاکمانی که با نام خلافت رسول الله  بر مسلمین حکومت می کردند.

از این رو خلفا به راشدین و غیر راشدین تقسیم شدند و خلافت مورد قبول  به سی سال منتهی شد و پس از آن سلطنت که ملازم با بی عدالتی و ظلم  وستم بود به صورت رسمی در آمد.سلطنتی که هرچند باز هم به نام خلافت بود اما برای حفظ آن و در جریان جنگ قدرت هزاران انسان بیگناه از جمله بسیاری از خاندان پیامبر کشته شدند.

این نشان می دهد که جریان رشد جامعه مسلمین منحرف شد و دچار نقص محتوایی بزرگی شد هرچند ظاهر آن به نام اسلام باقی ماند اما اسلامی که با گذشت زمان به فرقه های مختلف منتهی شد و در نهایت اختلاف این فرقه ها موجب ضعف و تسلط کفار برجامعه مسلمین شد و شد آنچه که می بینیم

این اتفاق تلخ این بود که علی علیه السلام- کسی که در دامان پیامبر رشد کرد و از چشمه علوم او نوشید و به تربیت او مودب شد و فضایل او که برهیچ کس پوشیده نبود و برتری او نسبت به سایر صحابه بزرگوار پیامبرکه پس از سالها دشمنی بنی امیه با علی هر روز نمایان تر میشود- از جایگاهی که هیچ کس به اندازه او شایستگیش را نداشت منع شد. این حقیقتی است که در سیاهی های سلطنت اموی وعباسی کمرنگ شد اما محو نشد وبا نشانه هایی که علی و فاطمه در تاریخ برجای گذاشتند هر جوینده حقیقتی را به سوی خود می خواند قبر مخفی فاطمه و کشته شدن حسین در کربلا این حقیقت را درخشان تر کرده است

 


86/8/18::: 3:21 ع
نظر()
  
  

در میان اهل بیت رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) چهره ى امام صادق (علیه السلام) از چهرههایى است که در عرصه علم و تعلیم بیشترین ظهور و بروز را داشته است. صاحب تفسیر کبیر هنگامى که تفاسیر کوثر را مىشمرد از ذریه پیامبر (صلّی الله علیه وآله) نام برده و مىگوید:
«ببین چه بزرگانى از علم و دانش در میان فرزندان رسول خدا وجود دارد. کسانى چون باقر و کاظم و صادق و رضا (علیهم السلام)»[1].
با نیم نگاهى به کتابهایى که درباره ى رجال و تراجم توسط بزرگان اهل سنت نگاشته شده است مىتوان به مرتبه بلند امام صادق (علیه السلام) نزد نویسندگان و فراهم آورندگان این کتابها پىبرد و دید چگونه ایشان زبان به ستایش این بزرگ فرزند اشرف اولاد آدم گشوده و آن حضرت را به «راستگویى»، «وثاقت» و «عظمت» ستودهاند. ابو حاتم رازى دربارهى حضرت جعفر بن محمد (علیهم السلام) با جمله اى که حال و هواى عتاب دارد مىگوید:
«درباره کسى همانند جعفر سؤال نمىکنند!»[2]
یعنى آن امام بزرگتر از آن است که در معرض چون و چرا قرار گیرد و او را نمىتوان در کنار دیگر راویان در ترازوى نقد قرار داد.
از میان اصحاب صحاح پنج نفر روایات آن حضرت را در مجموعه هاى حدیثى خویش جاى دادهاند و تنها در صحیح فراهم آمده توسط محمد بن اسمعیل بخارى است که جاى روایات آن بزرگوار خالى است; اگر چه بخارى در جاى دیگرى از حضرت روایت آورده است ولى در صحیح خود که مهمترین کتاب حدیث نزد برادران اهل سنت ماست از روایات آن فرزند پاک پیامبر بهره بردارى نکرده است! بررسى دقیق این که چرا بخارى روایات امام صادق (علیه السلام)را سانسور کرده است در حوصله این گفتار نیست و نیازمند تحقیقى درباره فضاى فکرى حاکم بر محیطى مىباشد که او در آن به تالیف اشتغال داشته است; همین قدر مىدانیم که این فقط مرویات امام جعفر صادق (علیه السلام) نیست که در کتاب صحیح بخارى به بوته فراموشى سپرده شده است; بلکه احادیث برخى از بزرگترین پیشوایان مذهبى برادران اهل سنت نیز به همین سرنوشت دچار شدهاند. محمد بن ادریس شافعى، ابو حنیفه و نعمان بن ثابت نیز از کسانى هستند که روایتى از آنان در صحیح بخارى نیامده است. از امام شافعى ـ که به اجماع اهل حدیث بهترین کسى است که از مالک حدیث نقل کرده است ـ [3]
صاحبان پنج صحیح دیگر روایت نقل نمودهاند; ولى او نیز دچار تیغ سانسور صحیح بخارى گردیده است! از ابو حنیفه پیشواى بزرگ برادران حنفى مذهب ما فقط نسائى در سنن خود حدیث آورده است وپنج محدث دیگر او را با دیده نسیان نگریسته اند! جالب این است که هم امام شافعى و هم امام ابو حنیفه از کسانى هستند که علامت تشیع و هوادارى از خاندان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) به ایشان خورده است; شافعى به رفض متهم شده و ابو حنیفه را طرفدار زید بن على (علیهم السلام) و قیام او دانستهاند. بخارى از ورود روایات کسانى چون جعفر بن محمّد صادق (علیهم السلام)و شافعى و ابو حنیفه به صحیح خویش جلوگیرى مىنماید ولى متأسفانه دروازه را براى حضور مرویات افراد منافقى چون «عمران بن حطان [4]»
، «اسحق بن سعید بن هبیره العدوى[5]»
، «بهز بن اسد[6]»
، «حزیر بن عثمان الحمصى[7]»
، «حصین بن نمیر الضریر[8]»
و «قیس بن ابى حازم[9]»
که زبان ناپاک خود را به دشنام امام على بن ابیطالب (علیهم السلام)گشودهاند مىگشاید، با اینکه مسلم است در نزد بزرگان اهل سنت که بغض امام على (علیه السلام) نشانه ى نفاق[10]
وسب آن حضرت سب پیامبر اسلام (صلّی الله علیه وآله) است[11]!
البته روایت از امام صادق (علیه السلام) چیزى بر فضایل بىشمار آن امام همام نمىافزاید که ترک روایت موجب خللى در فضایل آن حضرت گردد. محدثى که از حضرت حدیثى آورد برگ زرینى بر اثر خویش افزوده است و دانشمندى که مدح حضرت گوید در حقیقت مداح خویش است. گستره دانایى آن امام به نحوى است که هر دانشمندى در مقابل آن انگشت تعجب به دهان دارد. امام ابو حنیفه ـ که امام شافعى مردم را نیازمند فقه او مىداند[12] ـ پس از مباحثه اى مفصل با امام صادق (علیه السلام) منصفانه حضرت را فقیهترین کسى مىداند که با او ملاقات کرده است.
هنگامى که ابو حنیفه به امر منصور دوانقى چهل سؤال از معضلات فقه را بر امام عرضه مىکند حضرت صادق (علیه السلام) در پاسخ به مذهب اهل بیت (علیهم السلام) بسنده نفرموده و آراء مختلف درباره هر مسأله را براى ابو حنیفه بیان نموده و توضیح مىدهند.
گفتگوى ابو حنیفه با امام صادق (علیه السلام) را منصور دوانقى براى کوچک نشان دادن امام ششم شیعیان ترتیب داده ولى نتیجه معکوس مىگیرد; چرا که ابو حنیفه پس از آن، منصفانه زبان به مدح امام گشوده و نه فقط به بلنداى دانش آن حضرت اذعان مىنماید، بلکه مىگوید: هیبتى که از جعفر بن محمد (علیه السلام) در دل او افتاده بیشتر از هیبت منصور دوانقى با همه قدرت ظاهرى او در مسند خلافت بوده است.
دیگر نکته قابل توجه این که بیان امام در پاسخ به سؤالات ابو حنیفه به شکلى است که فقط اهل البیت (علیهم السلام) را به صورت فقهى مستقل و جدا از فقه دیگران معرف مىنماید. حضرت در پاسخ به هر مسأله مىفرماید: انتم تقولون... اهل المدینة یقولون... ونحن نقول...
امام صادق (علیه السلام) که خود از اهل مدینه به شمار مىآید فقه اهل مدینه را ـ که نماینده رسمى آن امام مالک است ـ جدا از دیدگاه فقهى اهل البیت (علیهم السلام) مىداند و تعبیر نحن نقول در پى تفهیم این نکته است که فقه مورد نظر ایشان اختصاص به حضرتش نداشته و مربوط به کل اهل البیت (علیهم السلام)مىباشد[13]
فقهى که «حدیث ثقلین» بهترین سند حجیت آن است. جداى پیروان خاندان پیامبر که همیشه از سرچشمه دانش بىکران پیشوایان خویش سیراب گشته اند و پیوسته از بحر عمیق علم آن بزرگواران گوهرهاى فراوان در زمینههاى گوناگون به دست آوردهاند، دیگر دانش پژوهان مسلمان نیز از این خرمن گسترده علم و فضیلت بى بهره نبوده اند. آشکار است که شیعیان در فهم کلمات پروردگار عالمیان و آیات قرآن چون دیگر معارف دینى به عروة الوثقاى خداوندى ـ سخنان امامان خاندان رسالت ـ متمسک گردیده اند; ولى این به آن معنا نیست که کلمات ائمه ى معصوم شیعه در کتابهاى اهل سنت وجود نداشته باشد. اکثر کسانى که در حوزه علوم قرآنى از اهل سنت دست به قلم بردهاند از کلمات روایت شده از امام صادق (علیه السلام) در آثار خویش استفاده کرده اند. امام صادق (علیه السلام) استاد یکى از بزرگترین ائمه ى قرائات قرآن کریم یعنى على بن حمزه ى کسائى است[14]
وقرائات منسوب به آن حضرت در کتابهاى متعدد تفسیرى اهل سنت به چشم مى خورد و حتى به بعضى از قرائتهاى منسوب به ایشان در مباحث نحوى استناد شده[15]
وگاه از کتب تفسیرى به بعضى از کتابهاى نحوى نیز سرایت نموده است.[16]
در تفسیر کلمات وحى و آیات الهى قرآن کریم نیز سخنان منسوب به امام جعفر صادق (علیه السلام) در کتب تفسیرى برادران اهل سنت وجود دارد. مهمترین منبع تفسیر نقل شده از آن امام همام را مىتوان «حقائق التفسیر» نگاشتهى أبو عبدالرحمن سلمى نیشابورى، یکى از عرفاى قرن چهارم و پنجم هجرى و مفسران عارف مسلک ایرانى، دانست. وى چند تفسیر را با مایههاى عرفانى ترکیب نموده و با عنوان حقائق التفسیر از خود به جاى گذاشته است. از جمله تفاسیرى که وى در اثر خود جاى داده است تفسیر منسوب به امام جعفر صادق (علیه السلام) مىباشد که توسط ابن عطاء اسکندرى فراهم گردیده است. مأخذ بسیارى از اقوال منسوب به امام صادق (علیه السلام) در کتب تفسیرى برادران اهل سنت حقائق التفسیر مىباشد. البته درباره حقائق التفسیر دیدگاههاى متفاوتى نزد دانشمندان اهل سنت وجود دارد; عدهاى به شدت به آن تاختهاند و گروهى از آن بهره جستهاند. واحدى گفته است: «سلمى گمان کرده حقائق تفسیر را فراهم آورده است; اگر او اعتقاد داشته که این کلمات تفسیر قرآن است در حقیقت کافر شده است.»[17]
«خطیب بغدادى[18]» ، «ابن جوزى[19]» ، و «ذهبى[20]» نیز کسانى هستند که به سلمى و تفسیر او حمله کرده اند. «ابن تیمیه» نیز اکثر منقولات ابى عبدالرحمن سلمى از امام صادق (علیه السلام) را ضعیف و باطل مىداند که به آن امام به دروغ نسبت داده شده است.[21]
او همچنین معتقد است هر کس قرآن را بر غیر آنچه صحابه و تابعین تفسیر کرده اند تاویل نماید به خدا افتراء بسته و ملحد و منحرف است![22]
از سوى دیگر مشاهده مىشود بسیارى از مفسرین بزرگ اهل سنت منقولات سلمى را در تفاسیر خویش آورده اند ومى توان گفت قسم عظیمى از تفسیر منسوب به امام صادق (علیه السلام) که در کتب تفسیرى اهل سنت به صورت پراکنده وجود دارد، همان منقولات حقائق التفسیر مى باشد; مهم این است که بسیارى از این تفاسیر به صورت ارسال مسلم بیان شده و به جاى «روى عن جعفر الصادق» گفته شده است: «قال جعفر الصادق»[23]
وپوشیده نیست هنگامى مىگویند: «قال فلان» که ناقل قول معتقد به صدور کلام از قائل آن بوده و در این باره شک و شبههاى براى وى وجود نداشته باشد. از این رو در مقابل کسانى که در مرویات سلمى تشکیک نمودهاند، بسیارى از مفسران بزرگ را سراغ داریم که عملاً صحه بر مطالب وى نهاده و روایت او از امام صادق (علیه السلام) را پذیرفته اند. ظاهراً آنچه موجب پذیرفتن روایات سلمى توسط ایشان شده است، دقت در سند و بررسى آن نمى باشد; بلکه آنان با توجه به متن مطالب نقل شده به صدور آن مطمئن شده اند. البته روایات مرسله ى دیگرى از امام صادق (علیه السلام) در کتب تفسیرى اهل سنت وجود دارد که مأخذ آن حقائق التفسیر نبوده است. ملاک انتخاب این روایات مانند روایات حقائق التفسیر هماهنگى مضمون آنها با اندیشهى مولفان و فراهم آورندگان تفاسیرى است که به نقل آن پرداختهاند و از این رو با دیده تسامح به بحث اسناد در این روایتها نگریسته اند; چرا که در بعضى موارد دقت اسناد و روایات راویان را لازم نمى دانند. آورده اند که ابن مبارک حدیثى را براى شخصى بیان کرد، کسى به او گفت: آن که از او حدیث نقل کردى ضعیف است. ابن مبارک پاسخ داد: تا این اندازه مى شود از او حدیث نقل کرد. راوى این ماجرا گفته است من از عبدة بن سلیمان پرسیدم: مقصود ابن مبارک از ـ تا این اندازه ـ چیست؟ عبدة پاسخ داد: یعنى حدیثى با مضمون اخلاق، موعظه، زهد و چیزهایى مانند آن.[24]
البته دانشمندان اهل سنت مطالبى فراتر از این مضامین را نیز از امام صادق (علیه السلام)به صورت ارسال در کتابهاى خویش آورده اند مباحث مهمى مانند: توحید، نبوت، منزلت پیامبر (صلّی الله علیه وآله) ، و توضیح داستانهاى قرآنى و مباحث اعتقادى. حتى ابن تیمیه که موضعش نسبت به اهل بیت (علیهم السلام) واضح و جسارت او نسبت به امیرالمؤمنین على ابن ابىطالب(علیه السلام) در کلمات عدهاى از دانشمندان اهل سنت مانند ابن حجر نیز وجود دارد در مسأله جنجالى خلق قرآن از آن امام همام (علیه السلام) روایت آورده است.[25]
اگر چه اندیشه قشرى نگر او کوتاهتر از آن است که به عمق کلام نورانى پیشواى بزرگ از خاندان رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پى ببرد; ولى چون به زعم خویش فرمایش حضرت را موافق با دیدگاه خود یافته است به سخن امام استناد مى نماید. آنچه جاى تاسف دارد این است که دانشمندان و بزرگان اهل سنت جهت دریافت سخنان امام جعفر صادق (علیه السلام) و دیگر امامان اهل بیت (علیهم السلام)کمتر به کتابهاى شیعه که مالامال از بیانات ارزشمند پیشوایان عظیم الشان خاندان نبوت مى باشد نظر افکنده و از آن محروم بوده اند. مى دانیم که مبناى پذیرش احادیث از نظر سند نزد برادران اهل سنت و پیروان مکتب اهل البیت (علیهم السلام) متفاوت است ولى از سوى دیگر گفته شد که در بسیارى از موارد نیازى به دقتهاى متعارف در جرح و تعدیل وجود ندارد.
سخنان بسیارى وجود دارد که (قیاساتها معها) و اسناد آن را مى توان با متن آن جبران کرد. این که چرا نویسندگان اهل سنت ـ همچون بزرگان شیعه که در طول تاریخ همیشه از کتب برادران اهل سنت نهایت بهره بردارى را نموده اند ـ در بدست آوردن بیانات ائمه اهل البیت (علیهم السلام) به کتب روایى شیعه کمتر رجوع کرده اند، سؤالى است که جواب قانع کننده اى براى آن یافت نمى شود!
سوگمندانه مى بینم که اگر مراجعه اى توسط برخى از ایشان به کتب شیعه انجام گرفته است، صرفاً براى استفاده در جنگ و جدالهاى مذهبى مى باشد! اگر کسى بگوید در گذشته کتابهاى روایى شیعه در دسترس بسیارى از بزرگان اهل سنت نبوده وامکانات آن زمان این موقعیت را براى آنها فراهم نکرده، امروز صنعت نشر هیچ بهانهاى براى کسى به جا نگذاشته است.
اگر حضور راویان شیعه در کتابهاى روایى برادران اهل سنت براى حفظ بیانات پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) لازم است، بدست آوردن کلمات اهل بیت گرامى رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) ـ که بر اساس فرموده آن حضرت هم سنگ قرآن مى باشند ـ نیز رجوع به کتابهاى روایى شیعه را نیاز دارد. بر هر محقق منصفى آشکار است که عدم استفاده از کتابخانه ى شیعه، کتابخانهاى که با کلمات امامان بزرگوارى چون جعفر بن محمّد الصادق و پدران و فرزندان پاک ایشان (علیهم السلام) به اوج غنا رسیده است، ضررى غیر قابل جبران را در پى دارد. به امید روزى که همه دانش پژوهان مسلمان بدون هیچ تعصبى خوشه چین خرمن گسترده معارف اهل البیت (علیهم السلام) باشند.
والسلام

http://www.imam-sadiq.net/sub/isadiq/S7digar/m023.asp
  
  

 واقعیت غیر قابل انکار اینست که بعد از پیامبر اسلام صحابه سومین خلیفه او را در منزلش کشتند و یکی از صحابه را به خلافت انتخاب کردند

سپس صحابه به جنگ هم رفتند و چه خونها که ریخته نشد

سپس خلیفه چهارم بر منابر در طول حکومت بنی امیه لعن شد نزدیک به هشتاد سال و فرزند دختر رسول خدا در کربلا غریبانه و مظلومانه کشته شد

آیا واقعا بعد از پیامبر هیچ انحراف آشکاری در امت اسلام بوجود نیامد اگر نیامد چرا این اتفاقات افتاد

نقشی که حاکمان اموی و عباسی در شکل گیری فرهنگ دینی داشتند غیر قابل انکار است طبیعتا عالمان درباری به نفع این حاکمان که جنایاتشان برگه سیاهی بر تاریخ اسلام است طوری فعالیت کردند که انگار هیچ اتفاق ناگواری نیافتاده و خدا خواسته که معاویه و یزید حاکم باشند

فراهم کردن امکانات برای گسترش فرهنگ غلط تصحیح رفتار خلفا وجلوگیری از نقد آنان ودر خفا نگه داشتن وبه فراموشی سپردن فرهنگ انتقادی خاندان پیامبر به حدی است که از خاندان رسالت در عین تصریح به وثاقت و عظمت و دانایی وتقوی اثری  در کتب حدیثی اهل سنت نیست


86/8/6::: 2:5 ع
نظر()
  
  
   1   2      >